يواشكي بخون ! اگر نه دخل هر دومون ....
مي شود! مي شود يك نامه ي چند خطي با پاراف اسم و فاميل و تمبر خانوادگي و مهر اوراق مسكوك و با ارزش،براي نگهداري در گنجه كه تا چند دهه عبرت پسرانمان و دخترانمان باشد را بي داروغه بنويسم و به آدرس محل كار باباي منيژه ارسال كنم و آخرش با يك جمله تمام حرف هاي روزگار را يكباره لاي مشت اش بگذارم كه تا حالا عاشق شده است !؟
مي خواهم موتور هر چه دروغ گو ست را بگذارم پايين پدر ! تا حالا چقدر با خودت كنار آمده اي ، چه قدر به خودت دروغ نگفته اي ، چند تاي اين اگر و اما ها را ، نكر و نكن ها را كرده اي و حالا شده اي بلاي جان مان ، ديوار خانه تان بلند ، ديوار دلمان را فرو ريخته اي ! چند كوچه عاشق شده اي و زنبيل هاي دختران محله را نشان كرده اي تا دست رفيق هاي با مرام روز كه با هم چند پيكي توي كافه ي سر بازار به سلامتي زده اي را رو كني كه پايشان را توي كفش تو نكنند و دختران چند خيابان پس و پيش تر را نشان شان دهي كه مثلا اينها عشق نديده اند و عاشق هرگز !
زور زنبيل هاي تا خرخره پر را روي چند هندوانه ي خط دار ، وسط حوض فيروزه خالي كرده اي! صدايتان به گوش فلك ، گوش هامان كر اگر به كتِمان برود دروغ هاي مصلحتي تان ! بازوي چپتان بي نشان ، بازوي راستتان را چند خال كوبي جا گذاشته ايد ، دختران محل سه جلدي شان را وقت شوهر كُن، دست كاري كردند كه وقتي براي شوهرانشان شاخ و شونه مي كشيد اسم ناموسشان را روي بازويتان نبينند ، شگون ندارد ، مرغ از قفس پريد ، خانه ي همسايه آباد ، چند دختر ديگر راه است ،
دلتان بي غم ، غم به دلمان راه نمي دهيم، زمين تان گرم ، زمين خورده ايم اگر دروغ بگوييم شب هاي تند و عريان لاله زار را وقتي سوسن كوري ترانه ي آخر عطيه را چند دُنگ بالا تر مي خواند تا دل ببرد ، يك شب شيدايي ، جام هاتان به سلامتي ، چشم مان كور اگر پايمان به چارچوب اش هم رسيده باشد ، يادمان هست ، نيمه هاي سپيده ديده ي صبح ، ترانه هاي جمعي مستانگي تان طولاني ، دختراي لاله زار با اون نگاشون ...آدم ميميره ببراشون... ما نه شنيده ايم و نه ديده ايم، عمرتان بلند ، نسل سوخته نيستيم ، روزگارمان تنگ اگر غروب نديده توي خيابان پرسه بزنيم و بلند بلند آواز بخوانيم !
يادمان هست دامن هاي چينِ گل دار و چشم هاي شهلاي دختران ده تان ، چند تاي شان ، به حسب دير رسيدنشان و كوزه هاي خشك شده شان از آب چشمه، شب را تا سپيده در سرداب خانه هاشان محبوس مانده اند، كوه ها تان بلند ، وعده هامان جلوي چشمي است ، كوك هاي پتو روزنه دارند ، نفس هامان بالا نيايد اگر از همين سوراخ ها دستتان را رو نديده باشيم ،
خدايمان بي رحم اگر بخواهيم رسوايي به بار آوريم ، يا آخر عمري پايمان را توي تاي كفش چپ تان كه تنگ تر است بكنيم ، مشتتان پر ، اوضاعتان سكه ! بگذاريد كمي هوا به مشام مان بخورد ، بند هامان گره كور تر ، بگذاريد بوسه هاي عميق ترمان را دزدكي نگيريم، زبان مان لال اگر لام تا كام صدايمان پيش برود ، كارمان به كارتان نيست اگر كارتان به كارمان نباشد ،
حواس تان به تك پسر تان جمع تر ، اگر ذره اي به رخ بكشيم ،نوه هاي پسري تان شيطان تر ، از سر و كول تان بالا رو تر ، بگذاريد ، سرمان به كار خودمان باشد ، ما سرد و گرم روز گار كشيده ايم ، طوري نمي شود اگر شبي را در جنگل با آتش هيزم سر كنيم و سپيده اي را در سواحل درياي خودتان شب كنيم ، بگذاريد دستمان در جيب خودمان بماند ، قلم مان بخشكد اگر شجره نامه تان را هزار ساله بشويد به انتشارات بفروشيم و كسب در آمد كنيم ، چه مي شود اگر اين چند سال عمرمان را بي كه خرده ببينيم بگذرانيم ، اصلا بگذاريد در دفتر املاك خودتان يك معامله ي نان و آب دار بكنيم ، همه ي دنيا مال خودتان ،دنياتان ، منيژه مال خودمان ! قول مي دهيم كه هفته اي يكبار صدايتان را بشنويم ، تعطيلات ساليانه را در شهر خودتان سپري كنيم ، وقتي به شهرتان مي آييم فقط مهمان شما باشيمك ، به حسب تفريحات و پيك نيك جلوي شما دست توي جيبمان نكنيم ، عيدي هامان را تا نشده نگه داريم كه به چشم نيايد ، بگذاريد زندگي مان بشود ، چراغ دلتان روشن ! همين... ضمنا ملالي نيست جز ...
امضا مـــــــــــــــــــــنـــــــ/يژه ي مـــــــــــــــنـــــ